کـــــادح



یا جبار

می گویند بچه در هر مرحله از رشد، باید متناسب با سن و سالش، یک سری توانایی های پایه جسمی و فکری را کسب کند. از یک سنی به بعد اگر آن توانایی ها شکل نگیرند، این می شود مشکل یا بیماری. باید سخت تر از قبل تمرین و تلاش کنند برای برطرف کردنش، اگر هیچ راهی نباشد، دیگر باید بنشینند به امید فرجی و معجزه ای.باید بچه را روی دست بگیرند بیاورند به محضر رحمت تو. 

روحم را روی دست گرفته ام به محضرت. 

بیست سالم شده است. دنیا با من چون بیست ساله ها طی می کند، یا بیشتر. 

و من گاهی اوقات توهم می کنم که بیست ساله ای هستم، یا بیشتر.

و تو، نمی دانم محض این توهم است یا از برای تنبیه، که گه گاه با امتحانی درخور یادآورم می شوی که من مشروطیِ عالمم! که روح معلولم دارد زجر می کشد از دست و پا زدن ها و درجا زدن های مدامش. از این که به قدر عمرش رشد نکرده اما به قدر عمر، یا شاید بیشتر از او توقع می رود. از اینکه در هر مرحله، از آنچه که باید باشد جا مانده و.

حالا به جای تمام روزهایی که عادت به نقصان داشته، آمده به محضر رحمتت. عمرش را برکت بده، به قدر رفع نقصان. و معجزه ای کن تا نقصانش به کمال بدل شود.


یا نور 

نمی دانم، شاید روز و سال عمر را شمردن، بازی بی جهتی باشد. اما می دانم که هر روز صبح، نظرگاه تازه ای گشوده می شود. 

و من امروز، به لطفت، با عمیق ترین حالات شکر چشم از خواب گشودم. یادم نمی آید، شاید خواب خوشی دیده باشم، "این می دانم که مست برخاسته ام."

از فکر نعمت توست که قلبم دارد از جا کنده می شود.

فکر می کنم در این بیست سال، اگر هیچ یک از خواسته هایم تحقق نیافته بود، باز هم آنچنان منعَم بودم که بعضی از خواهش هایم رنگ و بوی ناشکری داشته باشد.

آن روز هم که خانم مشاور پرسید چه دوران های سخت قابل اشاره ای در زندگی داشته ام، نگاهم آنچنان با لطف تو تلاقی کرد که مثل آدم های مست، خنده ن گفتم: هیچی. همه چیز عالی بوده! 

باورش نشد، گفت در خانواده، در دوران های تحصیلت، با دوستانت، با خودت، یعنی هیچ مشکلی نداشتی؟ 

گفتم الان هیچ تلخی ماندگاری در ذهنم نقش نبسته.

هرچند بی شک اوقات نه چندان کمی، ناراحت و دلسرد و خسته و پریشان بوده ام، و چه بسا که از این بیشتر در انتظارم باشد، اما اکنون، گذشته با وجود همه بدی هایم، از شدت لطف تو درخشان، و آینده قرین امید است.

مثل آنکه روز موعود در پیشگاهت ایستاده باشم و تو بپرسی: زندگی ات چگونه بود؟ 

و من شاید بگویم آنچنان بود که یک عمر خراب کاری من، باز هم از خوبی فزاینده اش نکاست.

.

ممنون تو ام.

همه ستایش ها برای توست. 

کاش من همه بودم، با همه دهان ها تو را حمد می گفتم.

زندگی با توست

 و من به لطافت سلام تو زنده ام، 

در چنین روزی که حوالی اذان صبح، مرا با نوازش صدای باران از خواب بیدار می کنی.



هوالکریم

سرخی شفق، التهاب دلش را بیشتر می کرد. صخره های سیاه رنگ سر برآورده از صحرا، همچون نقابی چهره ی برافروخته ی خورشید مکه را در برمی گرفت. شبی دیگر، بی مهتاب، بی یار، در تعجیل بود. چندان که خورشید فرومی نشست، صبوری از جانش رخت برمی بست. آخرین شعاع های نور، دل آسمان را به سرخی آتش گونه ای می کشانید. و شعله ای غریب بر آن لحظه های منتظر که آمیخته با دلشوره ای نا آشنا بود، زبانه می کشید. از ساعاتی پیش چندین تن را در طلب او فرستاده بود و تا کنون هیچ یک باز نگشته

خبری هرچند کوتاه و مرهمی اگرچه اندک، برای قلب بی تابش به ارمغان نیاورده بودند.  

ادامه مطلب

و تو حتما مقاومت در هم شکسته ام را می بینی

و از راز اشک من با خبری

و تو می دانی که چرا و چگونه تمایلات من تغییر می کند

چگونه از مردم می رمم

و به کنج نهانی کشیده می شوم

و خلوت را بیش از پیش دوست می دارم

حالا اگر کسی مرا به گوشه نشینی سوق دهد یا در خانه ماندن را بر من تحمیل کند، طغیان نخواهم کردلج نخواهم کرد

لبخند می زنم و می گویم: از خدایم است.

دیگر مدام به این فکر نمی کنم که حق من چیست

من وظایفی دارم

که تو مرا ذره ذره با آنها راضی می کنی

و من آرام آرام به اصل خودم باز می گردم


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بیمه عمر موسسه ونوس | سایت مرکزی موسسه ونوس | ونوس کنکور آهنگ های عاشقانه عاشقانه Kenneth Olivia موسسه حقوقي مهاجرتي مهاجريار دفترچه یادداشت دوبیتی های هم شهری